خاطرات شیرین بچه داری: خلاصه ای از تجربیات نی نی سایتی ها
این تجربیات، تلاشی است برای ثبت لحظاتی که به سرعت می گذرند و در عین حال، یادآوری این حقیقت که در این مسیر تنها نیستید.
- 💥اولین لبخند نوزاد: حسی وصف ناشدنی!
- 💥آغوش گرم و بوی بهشتی نوزاد تازه متولد شده.
- 💥صدای خنده های از ته دل نوزاد.
- 💥تماشای خواب آرام نوزاد در گهواره.
- 💥اولین قدم های لرزان و تلاش های کودک برای راه رفتن.
- 💥شنیدن کلمه “مامان” یا “بابا” برای اولین بار.
- 💥قصه خوانی شبانه و غرق شدن در دنیای خیالی کودک.
- 💥حمام کردن نوزاد و بازی با حباب ها.
- 💥غذا دادن به نوزاد و تلاش او برای خوردن با دستان کوچک.
- 💥لباس های کوچک و دوست داشتنی نوزادی.
- 💥مهمانی های تولد با تم های رنگارنگ و کیک های خوشمزه.
- 💥اولین روز مدرسه و دلهره های مادرانه و کودکانه.
- 💥نقاشی های کودکانه و رنگی رنگی با مفاهیم انتزاعی و بکر.
- 💥ساختن کاردستی های بامزه با وسایل دور ریختنی.
- 💥خواندن لالایی های قدیمی و ایجاد حس آرامش در کودک.
- 💥تلاش های کودک برای تقلید از حرکات و رفتار بزرگترها.
- 💥لحظاتی که کودک با تمام وجود به شما اعتماد میکند و نیاز به آغوش شما دارد.

این ها تنها گوشه ای از خاطرات شیرین بچه داری هستند. هر مادری، تجربیات منحصر به فرد خود را دارد که با هیچ چیز قابل مقایسه نیست.
به امید روزهای روشن و پر از شادی برای شما و فرزندانتان.
خاطرات شیرین بچه داری: خلاصه تجربیات نی نی سایت
اولین لبخند
هیچ چیز با اولین لبخند واقعی کودکتان قابل مقایسه نیست. لحظه ای که متوجه می شوید او واقعاً به شما نگاه می کند و با تمام وجودش می خندد. یادم میاد دخترم بعد از کلی تلاش برای خوابوندنش، وقتی نگاهم کرد یه لبخند زد. انگار تموم خستگیم رفت!یه حس گرمی و شادی وصف نشدنی بود. انگار تمام دنیا رو به من داده بودند. اون لحظه بود که فهمیدم این سختیا ارزشش رو داره. همه میگن بچه ها فرشته اند، اون لحظه واقعا حس کردم یه فرشته تو بغلمه. هنوزم وقتی یادم میاد دلم قنج میزنه. اون لحظه رو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم.
غلت زدن های هیجان انگیز
وقتی کودکتان برای اولین بار غلت می زند، یک دنیای جدید به رویش باز می شود. تماشای تلاش و موفقیتش بسیار لذت بخش است. پسرم خیلی دیر غلت زد. کلی نگران بودم تا بالاخره یه روز دیدم داره تلاش میکنه و بعدش یهو غلت زد!چشماش برق میزد و انگار یه فتح بزرگ کرده بود. کلی براش دست زدم و تشویقش کردم. اونم بیشتر ذوق کرد. از اون روز به بعد دیگه غلت زدن کار هر روزش شد. انگار یهویی یه توانایی جدید پیدا کرده بود. اون لحظه فهمیدم که صبر چقدر مهمه.
دندان درآوردن و گریه های شبانه
دوران دندان درآوردن برای هم کودک و هم والدین سخت است. گریه های شبانه و بی قراری های کودک طاقت فرساست، اما گذراست. دخترم خیلی بد دندون درآورد. شبها تا صبح گریه میکرد و هیچی آرومش نمیکرد. دکتر پماد لثه و قطره استامینوفن داد ولی بازم خیلی اذیت میشد. یه شب تا صبح تو بغلم راه بردمش تا خوابش برد. خیلی خسته شده بودم ولی دلم نمیومد بذارمش زمین. خداروشکر این دوران هم تموم شد ولی خاطراتش هنوز تو ذهنم هست. اون روزا خیلی احساس ناتوانی میکردم.
اولین کلمه ها
شنیدن اولین کلمه های کودکتان یکی از شیرین ترین لحظات زندگی است. وقتی برای اولین بار “مامان” یا “بابا” را می گوید، قلب تان لبریز از شادی می شود. پسرم اول “بابا” رو گفت. خیلی حسودیم شد! ولی خب بعدش “مامان” رو هم گفت و خیالم راحت شد. وقتی میگفت “مامان” انگار تمام دنیا رو به من دادن. اون موقع ها خیلی کوچیک بود و خیلی بامزه حرف میزد. یادمه یه بار به گربه میگفت “میو میو”.
خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده. اون لحظه فهمیدم که چقدر خوشبختم.
چهار دست و پا رفتن
چهار دست و پا رفتن شروع ماجراجویی های کودک است. او حالا میتواند به هر جایی که می خواهد برود و دنیای اطرافش را کشف کند. دخترم خیلی زود چهار دست و پا رفت. یهو دیدم داره از این سر خونه به اون سر خونه میره. اولش خیلی خوشحال بودم ولی بعدش باید همش مراقبش میبودم. یه بار رفت زیر میز و گیر کرد! کلی خندیدم. اون موقع ها همش باید دنبالش میدویدم. خونه دیگه شده بود زمین بازی. اون موقع بود که فهمیدم مسئولیتم بیشتر شده.
بازی های کودکانه
بازی کردن با کودکتان نه تنها سرگرم کننده است، بلکه به رشد و تکامل او نیز کمک می کند. از این لحظات ناب لذت ببرید. پسرم عاشق بازی با ماشین بود. همش ماشین هاش رو ردیف میکرد و باهاشون بازی میکرد. منم باهاش بازی میکردم و صدای ماشین در میاوردم. خیلی خوشحال میشد و میخندید. بعضی وقتا هم با لگو خونه میساختیم. خیلی دلم برای اون بازی ها تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر بازی کردن با بچه ها لذت بخشه.
غذا خوردن های کثیف و بامزه
غذا خوردن با کودکان میتواند بسیار خنده دار باشد. آنها همه جا را کثیف می کنند، اما در عین حال بسیار دوست داشتنی هستند. دخترم وقتی غذا میخورد همه جاش کثیف میشد. صورتش، لباساش، میز و صندلی همه چی پر از غذا میشد. ولی خیلی بامزه بود. نمیشد جلوی خندمو بگیرم. بعدش باید کلی تمیز میکردم ولی ارزشش رو داشت. یادمه یه بار با ماست کل صورتشو پوشونده بود. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده. اون موقع فهمیدم که تمیزی خیلی هم مهم نیست.
حمام کردن های پر سر و صدا
حمام کردن کودکان میتواند یک چالش باشد، اما معمولاً پر از خنده و شادی است. مراقب باشید که لیز نخورند!پسرم از حمام کردن خیلی خوشش میومد. کلی آب بازی میکرد و سروصدا راه مینداخت. همه جای حموم خیس میشد. ولی خب خیلی خوشحال بود. منم باهاش بازی میکردم و آب میریختم روش. بعضی وقتا هم شامپو میریخت تو چشماش و گریه میکرد. ولی در کل خیلی خوش میگذشت. اون موقع فهمیدم که چقدر آب بازی لذت بخشه.
قصه گفتن های شبانه
قصه گفتن قبل از خواب به ایجاد پیوند عاطفی بین شما و فرزندتان کمک می کند. داستان های خیالی و شخصیت های دوست داشتنی را با هم کشف کنید.
دخترم عاشق قصه گفتن قبل از خواب بود. هر شب یه قصه جدید میخواست. منم براش قصه های خیالی میگفتم. بعضی وقتا هم از خودم داستان میساختم. خیلی خوب گوش میداد و سوال میپرسید. بعضی وقتا هم وسط قصه خوابش میبرد. خیلی دلم برای اون شبا تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر قصه گفتن مهمه.
مهمانی های تولد
برگزاری جشن تولد برای فرزندتان فرصتی برای شادی و دور هم جمع شدن خانواده و دوستان است. خاطرات زیبایی را رقم بزنید. پسرم عاشق جشن تولدش بود. کلی بادکنک و تزیینات داشتیم. همه دوستاش اومده بودن و کلی بازی کردن. وقتی شمع تولد رو فوت کرد خیلی خوشحال بود. بعدش هم کلی کیک خورد و کادو گرفت. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر جشن تولد مهمه.
واکسیناسیون و گریه های دلخراش
واکسیناسیون برای سلامتی کودک ضروری است، اما دیدن گریه های او بعد از تزریق بسیار سخت است. سعی کنید او را آرام کنید و به او دلداری دهید. دخترم از واکسن خیلی میترسید. وقتی میبردیمش درمانگاه کلی گریه میکرد. بعد از واکسن هم تب میکرد و بی حال میشد. خیلی دلم براش میسوخت و بغلش میکردم. سعی میکردم باهاش حرف بزنم و آرومش کنم. خداروشکر این دوران هم تموم شد. اون موقع فهمیدم که چقدر مادری سخته.
بیماری و نگرانی های شبانه
وقتی کودکتان بیمار می شود، نگرانی های شما چند برابر می شود. مراقبت شبانه و تب برها، همه تلاشی برای بهبود حال اوست. پسرم یه بار خیلی مریض شد. تبش خیلی بالا رفت و هیچی نمیخورد. خیلی نگران بودم و شب تا صبح بالا سرش بیدار بودم. دکتر بردیمش و دارو داد. ولی بازم خیلی اذیت میشد. بعد از چند روز حالش بهتر شد. خیلی خوشحال شدم که حالش خوب شد. اون موقع فهمیدم که سلامتی چقدر مهمه.
مسافرت های خانوادگی
مسافرت با کودکان میتواند چالش برانگیز باشد، اما خاطرات شیرینی را رقم می زند. دیدن دنیای جدید با چشمان کودکانه بسیار لذت بخش است. دخترم عاشق مسافرت بود. وقتی میرفتیم مسافرت خیلی ذوق میکرد. تو ماشین همش آواز میخوند و بازی میکرد. وقتی میرسیدیم مقصد کلی خوشحال میشد. بعدش کلی عکس میگرفتیم و خاطره میساختیم. خیلی دلم برای اون سفرها تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر مسافرت مهمه.
مدرسه رفتن
رفتن کودک به مدرسه یک مرحله مهم در زندگی او و شماست. آماده کردن او برای این تجربه و دیدن پیشرفت هایش بسیار لذت بخش است. پسرم وقتی رفت مدرسه خیلی خوشحال بود. کلی دوست جدید پیدا کرد. منم براش کیف و لوازم التحریر خریدم. هر روز صبح با هم میرفتیم مدرسه. بعد از مدرسه هم با هم تکالیفش رو انجام میدادیم. خیلی دلم برای اون روزا تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر مدرسه مهمه.
دوران نوجوانی و چالش های جدید
دوران نوجوانی فرزندتان با چالش های جدیدی همراه است. سعی کنید با او همدلی کنید و در این دوران سخت کنارش باشید. دخترم وقتی نوجوان شد یکم بداخلاق شد. باهام بحث میکرد و حرف گوش نمیکرد. خیلی نگرانش بودم و سعی میکردم باهاش دوست باشم. باهاش حرف میزدم و به حرفاش گوش میدادم. کم کم رابطمون بهتر شد. خداروشکر این دوران هم تموم شد. اون موقع فهمیدم که چقدر صبوری مهمه.
لحظات آرامش در کنار هم
گاهی اوقات، بهترین خاطرات، لحظات آرامش در کنار هم است. در آغوش گرفتن فرزندتان، خواندن کتاب، یا تماشای یک فیلم با هم، لحظاتی ارزشمند هستند. پسرم وقتی ناراحت بود میومد تو بغلم. منم موهاشو نوازش میکردم تا آروم بشه. بعضی وقتا هم با هم فیلم میدیدیم و پف فیل میخوردیم. خیلی دلم برای اون لحظات تنگ شده. اون موقع فهمیدم که چقدر عشق مهمه. این لحظات با هیچ چیز قابل مقایسه نیست. امیدوارم همه این لحظات رو تجربه کنن.







اون لحظه ای که بچه اولین بار دستاشو به طرفت دراز می کنه انگار یه دنیا گل جلوت ریخته شدن 🤯 یادمه دخترخالم اولین باری که نشست و گفت “دا دا” همش باور نمی کردیم چقدر زود این اتفاق افتاد … یه جور معجزه بود برای همه ما.
چهار دست و پا رفتنش که شروع شد دیگه باید هر ثانیه دنبالش می دویدیم 🤣 میز توالت ، کابینت ظرفشویی ، زیر تلویزیون ، هرجا که فکرشو بکنی میرفت… یه بار هم خودشو زد به لبه مبل که تا چند روز نگرانیش می کرد همه رو ولی بعدش یادش رفت و دوباره شروع کرد به گشت زدن 😂
شبای بیخوابی موقع دندان دراوردن که انگار تموم نشدنی بودن… قطره استامینوفن و ژل مخصوص که یه دقیقه آرومش میکرد ولی باز همون قصه… صبحا صورتش از گریه ورم کرده بود ولی یه چن ساعت بعد باز می خندید به روی خودش نمی اورد 😌
حالا که مرورش می کنم می بینم اون لحظه های سخت هم بخشی از شیرینی هاشون خودشونو داشتن… انگار همون دردسرا بودن که این روزای آروم الانو با ارزش تر کردن 🌸
کاش می شد بعضی وقتا دکمه توقف میزدیم روی همون لحظه های کوچیک… اون شادیای ساده و بی قیمت…